چشم های علمدار که بسته شد
چشـم های ؛ حــرامیــان بـاز شد
در بـازار دنبال کنیز مـی گشتند...
+ مرگ را بیشتر می پسندم
تا اینگونه نوشتن .....
امان از دلِ پسر فاطمه (س)
یا حسین
چشم های علمدار که بسته شد
چشـم های ؛ حــرامیــان بـاز شد
در بـازار دنبال کنیز مـی گشتند...
+ مرگ را بیشتر می پسندم
تا اینگونه نوشتن .....
امان از دلِ پسر فاطمه (س)
یا حسین
تا به حال شده :
دل ت بگیرد ، نفس های ت به شماره بیافتد
کسی هم نباشد درک ت کند ، خودَت باشی و خودَت ؟
"اگر بوده ، اینجا بیان نکن ، شرمنده زینب (س)می شویم!"
+ اگر بدانی زینب(س) چه کشیده است ؟!
یک خانمِ مُسن ، تنهـا ، غـمِ عشق ، اسـارت
تصور کن در اسارت :
مـقـابل ضـربه هـای تـازیانـه ام ؛ ایـستـاده بـاشد
سَـرِ مــعشـوق ش هـم بر بـلنـدای نــــی باشد
دخــتــر کـوچـکی هـم ، بـهـانه ی بـابـا بگیـرد از او
مـادری هـم اشک بریـزد، در فـراق شش مـاهِ اش
مرحمِ دلِ همه باشد ،ولی مرحمِ دل نداشته باشد
و ...
+ تو طاقت ش را داری ؟
امــان از دل زیـنب(س)
یا حسین
حسیـن ، عشق ، کـربلا ، قـتلـگـاه
شـام ، کـوچـه ، خـرابه...
خلاصه ی جان دادن زینب (س) است ...
+ فکرم را درگیر خودش میکند , که چه شد توانست ، تحمل کند
یا حسین
رقیه(س) چنین گفت :
عمه ، کیه که داره میکنه به ما اشاره ؟!
نگاه کن ...
تو دستش انگشتر بابا رو داره ...
+ ساربان کار خودش را کرده بود , انگشت را با انگشتر ، ربود ...
یاحسین