حکایت عشق ...

۱۹۲ مطلب توسط «عاشق» ثبت شده است

انگشترِ بابا


رقیه(س) چنین گفت :

عمه ، کیه که داره میکنه به ما اشاره ؟!

نگاه کن ...

تو دستش انگشتر بابا رو داره ...

+ ساربان کار خودش را کرده بود , انگشت را با انگشتر ، ربود ...

یاحسین

عاشق

بارانی شده ام !


به لب های ت که فکر میکنم !

چشمانم

باران میگیرد ... !

+ بارانیِ , بارانی شده ام ...

یا حسین

عاشق

فکه یعنی فکه ...


عاشورای امسال را در فکه سِپری کرده ام ,از تمام خوبی هایش 
می خواهم بگذرم تا به انتهایش برسم!
زمانی که خیمه ها را آتش زدند , به کناری رفتم , چشمان م به گوشه ایی خیره ماند
چشمان م خار هایی را  دیدند ، که روزی (!) کودکانی آنها را ندیدند !
و هـمـیـن خـارهــا , بــرای خـودش روضـــه ایـــی جــداگــانـه بــــود !

عاشورا
را ،  باید در فکه باشی تا بفهمی یعنی چه ؟


 فکه یعنی ؛ محل اتصال زمین به آسمان ...
فکه یعنی ؛ سکوی پرواز تا خدا...
فکه ؛ یعنی فکه ...
یا حسبن
عاشق

عشق و اسارت ...

پایان نامه  عشق زینب(س) به حسین (ع)

اسارت بود...


+ تاوان عاشقی را , زینب (س) اینگونه پس داد ... 

یا حسین

عاشق

عصای پدر


پدرت ، کنارِ پیکرت ، تــا ، شد

ای عصـــای پـــیــــریٍ پـــدر !


 + جلو چشم های یعقوب ، گرگ ها یوسف را دریدند ...

« آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر
  مـادرت نیست بگویم پسرت را آوردند »

یا حسین

عاشق

آخرین سرباز



میدانی ؟ ، گـــــاهی , روضـــه هـم نیازی نیست

یک عکس هم می تواند ، اشک ت را در بیاورد ...


کـــوچک بــود ، ولــی دل ش دریـــا ، گرچه لبانش به خشکی متمایل!

یـادت نـرود ،  "آخـرین سربـازِ" آقـا بـود، 'یک کـودک '... 'شش مـاهه'

یا حسین

عاشق

هاجر کربلا


خیمه به خیمه را

رفتــه است رباب

هاجـرِ کرب و بلا
شــــده بـــــــود

+ «با خودم فکر می کنم اصلا چرا باید. رباب، با آب هم قافیه باشد؟»
یا حسین
عاشق

حضرت عشق


گفتند در این عـشـق ضـروریست فـراق
فــریـاد از ایـن سخن؛ ضـروری تـا کـی؟ 

...

عشق ت را نمی توانم کتمان کنم

هـمـه مـــرا دیــوانــه مـیـخــوانـــن

عاشقِ تو بودن , دیوانه شدن هم دارد

ح س ی ن

یا حسین

عاشق

خجالت کشیده ایی ...


دست مـرا بگیر نـه با دست ، با پَرت

بـی دست کربلا ، نظری جان مادرت

...

گفـتنه انـد کــوچک شده ایی , قــد یـک کــودک شـده ایی

آب های ریخته شده بر روی زمین , تو را از خجالت , آب کرد !


+ رقیه چشمانش به سمت نخلستان بود ...

یا حسین

عاشق

باران




ابـــر ها دیر رسیده اند ...
دیگر صدایی از خیمه ها به گوش نمیرسد !
+ آب روی پهلوان , میان دو رود ، ریخت ...

باران هم , گریه میکند برای خودش ... !
یا حسین
عاشق