حکایت عشق ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بانوی کرامت» ثبت شده است

تو آمدی ؛ تا ...


تو در شهر عشق، مدینه،چشمانت را گشودی و  این گونه دل از دل عاشقان خویش ربودی...
تو  پا در عرصه هستی گذاشتی تا یاد مادرت ، زهرای مرضیه (س) را درعالم شکوفا کنی
تـو به دنیـا آمـدی تــا گـوهـر عـفــاف را بــه صـدف هستــی ببـخشـی
 تــو  قدم بر زمیــن نهــادی تــا رنــگ خــاکی آن را افـلاکـی کنی
 تـو بـا حضـورت ، عـاشقـانه ، زیباتـرین غزل عشق را سرودی
تو به دنیا آمدی تا بهار را برای کویر قم به ارمغان  بیاوری
 تـو ، سرچشمـه پـاکـی و نجـابتی...
تو فاطمه معصومه ایی ...

بانو ... دریاب ...
۰ نظر
عاشق

بانوی بهشتی ...

آسمـان دامـنی پـر ز گل به زمین هدیه می کند و پرنده ها زیبا ترین نغمه های عاشقانه شان را در گوش درخت ها زمزمه می کنند ،خـورشید گرمای وجودی اش را پیـش از بیـش بــر خـانه نورانی موسی بن جعفر علیه السلام

می تاباند... گـرچـه خــورشیـد تمـام گـرمای خودش را از این خاندان دارد...

باران قطره قطره آواز می شود به یمن قدوم بانوی بهشتی...

بانو ... آمدی تا با نگاه معصومانه ات امید را بر دل خسته زمین ، هدیه دهی

و رایـحــه پــاک بـهــشتــی ات را در فــضــا بـگستــرانــی ...

آمدی ؛تا پروانه ها عاشقی را بر گرد آسمان عشق تو ، تجربه کنند ...

آمدی ؛تا واژه ها ، یک به یک دعا شوند ، تا با دستان نجیب و مهربان تو به اجابت برسند

آمدی ؛ تا  به کویر خشکیده قم ... جان دوباره ایی عطا کنی ...


تو همچون نوری و می توانی

عشق ؛ بگسترانی...

۱ نظر
عاشق