حکایت عشق ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خجالت» ثبت شده است

شوق او نسبت به من !

خجالتم می آید...
از شوقی که تو...
نسبت به من داری ...
و من ...
نسبت به تو ندارم ...

.
.
نَبِّىءْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...
پیامبرم! "بندگانم" را آگاه کن که من ...
غفور و رحیمم ...
.
.
آخ ... چقدر خطاب "بندگان من" در این آیه
سر شوق و ذوق می آورد آدم را ...

۰ نظر
عاشق

خجالت کشیده ایی ...


دست مـرا بگیر نـه با دست ، با پَرت

بـی دست کربلا ، نظری جان مادرت

...

گفـتنه انـد کــوچک شده ایی , قــد یـک کــودک شـده ایی

آب های ریخته شده بر روی زمین , تو را از خجالت , آب کرد !


+ رقیه چشمانش به سمت نخلستان بود ...

یا حسین

عاشق