حکایت عشق ...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فراق» ثبت شده است

شکایت نمی کنم ولی ...

    
شکایت نمی کنم ولی ؛ پــُـر هستـــم از صـــدای گــریه ...
شکایت نمی کنم ولی ؛ بغضی دارم که زمیـن گیرم کرده است
شکایت نمی کنم ولی ؛ درد کهـنـه ایی دارم که زجـرم میدهــد
شکـایت نمی کنم ولی ؛ سخت است دوریِ عـاشق از معشوق
شکایت نمی کنم ولـی ؛ داری ،کــم کـــم ذوب م مــی کـــنــی
شکایت نمی کنم ولی ؛ تــــو داری ، مــــن را مــــی کـُـشـی...
شکایت نمی کنم ولی ...

+ کربلا دوای دردم ...
در به در شده ام حسین (ع) 
یا حسین
۰ نظر
عاشق

حضرت عشق


گفتند در این عـشـق ضـروریست فـراق
فــریـاد از ایـن سخن؛ ضـروری تـا کـی؟ 

...

عشق ت را نمی توانم کتمان کنم

هـمـه مـــرا دیــوانــه مـیـخــوانـــن

عاشقِ تو بودن , دیوانه شدن هم دارد

ح س ی ن

یا حسین

عاشق

فراق عشق



کاش سمت حرم ت باز شود پنجره ها
بــاز از دوریــت افتـــاده به کارم گره ها
....

تو ، مرا ، یاد درد های م می اندازی

همان درد هایی که با یاد تـــو ، شب را به سحر رسانده ام

دردِ فراق عشق ....


عاشق