این روزها ، تمام شبکه ها
شده است ... مشهد ...
و من شده ام
حسرت ... حسرت ...
آقا ... نگاهی ...
این روزها ، تمام شبکه ها
شده است ... مشهد ...
و من شده ام
حسرت ... حسرت ...
آقا ... نگاهی ...
رضوان دارد
حسرت می خورد
حال دربان حریم تو را ...
+ چه عاشقانه می خواهم ت ...
و چه معشوقانه ، درد فراقم می دهی ...
- رضوان ، دربان بهشت خدا ...
صحبت از سفر به مـشـهـد بود
خیلی مشتاق بود که به این سفر برود
اما عده ای گفتن ، نمی شود !!
زیرا این کاروان پر بود از آدم های تحصیل کرده
اما او مـیـوه فـروش ساده ی بازار بود
خلاصه ، رفت ...
رسید مـشـهـد و تو اولین سلام به امـام رضـا
همه مشغول خواندن اذن دخول بودند که دیدند
این میوه فروش بی سواد ماجرای ی ما رو کرد به امـام رضـا و گفت:
یا امـام رضـا من تو بازار میوه هامو
|به دِرهَم میفروشم ولی تو دَرهَم بخر|
قـصـه تـمـام
+ هرکس غریب تر ، آشنا تر !
امام مهربانی ها...