حکایت عشق ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشک» ثبت شده است

خاک و خاک ...!

خاک بر سر چشمانی که ...
در خوف تو ...
اشک نریزند ...

.
.
ﺍِﺭﺣَﻢ ﻣَﻦ ﺭَﺃﺱُ ﻣَﺎﻟِﻪِ ﺍﻟﺮَّﺟَﺎءُ ﻭَ ﺳِلاَﺣُﻪُ البُکَاء
ترحم کن بر کسی که سرمایه اش امید به
توست... و اسلحه اش گریه است ...
.
.
خدایا می شود ، این دلهایمان دیگر ...
سند بخورد شش دانگ ، به نام خودت ؟

۱ نظر
عاشق

باران




ابـــر ها دیر رسیده اند ...
دیگر صدایی از خیمه ها به گوش نمیرسد !
+ آب روی پهلوان , میان دو رود ، ریخت ...

باران هم , گریه میکند برای خودش ... !
یا حسین
عاشق