آسمان از شـدتِ گــرما ، آتش می زد بر دلِ کاروان کودکان هم ، تشنه و بی تاب ، منتظرِ قطره ایی آب یــزیـدیان هـــم در آن سمــت ، مـشغــولِ ریختنِ آب بـــر رویِ ســـَـــر و تــنِ اســـب هــــای خــــــــود !! ولی ...
+دلِ زینب (س) را بیشتر این صحنه ها می سوزاند امان از دل زینب (س) یا حسین
این روزها آب که می نوشم ، فکرم به دنبال رباب است نـمیـدانـــم ، چـه مـی کشـد از دردِ فـــراق !
حتمـاً دیـگر چـشمــانی برای گـریه هم ندارد
آب بنوشی و بتوانــی کودکی را شیر بدهی
ولــی کودک ت نبـاشد ، و تــو گــریه نکنـی؟ مگر می شود ! روزها ، شیرخواره ات در گـهـواره خاکی اش آرام گــرفته بــاشد و تو با خیـالش سَر کنی اینها در ذهنت مجسم شَود و تو گریه نکنی؟ مگر می شود !