حکایت عشق ...

۱۹۲ مطلب توسط «عاشق» ثبت شده است

حسرتی ...

این روزها ، تمام شبکه ها

شده است ... مشهد ...

و من شده ام

حسرت ... حسرت ...


آقا ... نگاهی ...

۶ نظر
عاشق

دلِ ولگرد !

هنگام نماز ، دلم

در کنار همـه بود

اِلا تو ...

.

لعنت به دلِ

بی در و پیکرم !


۰ نظر
عاشق

زمینِ عاشق !

هنگامی که

پای خود را قدم به قدم بر روی زمین می گذاشتی

قد زمیـن خم می گشت از آن همه وقار تو ... بانــو...

 و زمین چه عاشقانه ، برای خاطر گام های تو ... بر خود

می بالید ...  و گام هایت را بر روی چشمان خود می گذاشت ...

.

۲ نظر
عاشق

تو آمدی ؛ تا ...


تو در شهر عشق، مدینه،چشمانت را گشودی و  این گونه دل از دل عاشقان خویش ربودی...
تو  پا در عرصه هستی گذاشتی تا یاد مادرت ، زهرای مرضیه (س) را درعالم شکوفا کنی
تـو به دنیـا آمـدی تــا گـوهـر عـفــاف را بــه صـدف هستــی ببـخشـی
 تــو  قدم بر زمیــن نهــادی تــا رنــگ خــاکی آن را افـلاکـی کنی
 تـو بـا حضـورت ، عـاشقـانه ، زیباتـرین غزل عشق را سرودی
تو به دنیا آمدی تا بهار را برای کویر قم به ارمغان  بیاوری
 تـو ، سرچشمـه پـاکـی و نجـابتی...
تو فاطمه معصومه ایی ...

بانو ... دریاب ...
۰ نظر
عاشق

بانوی بهشتی ...

آسمـان دامـنی پـر ز گل به زمین هدیه می کند و پرنده ها زیبا ترین نغمه های عاشقانه شان را در گوش درخت ها زمزمه می کنند ،خـورشید گرمای وجودی اش را پیـش از بیـش بــر خـانه نورانی موسی بن جعفر علیه السلام

می تاباند... گـرچـه خــورشیـد تمـام گـرمای خودش را از این خاندان دارد...

باران قطره قطره آواز می شود به یمن قدوم بانوی بهشتی...

بانو ... آمدی تا با نگاه معصومانه ات امید را بر دل خسته زمین ، هدیه دهی

و رایـحــه پــاک بـهــشتــی ات را در فــضــا بـگستــرانــی ...

آمدی ؛تا پروانه ها عاشقی را بر گرد آسمان عشق تو ، تجربه کنند ...

آمدی ؛تا واژه ها ، یک به یک دعا شوند ، تا با دستان نجیب و مهربان تو به اجابت برسند

آمدی ؛ تا  به کویر خشکیده قم ... جان دوباره ایی عطا کنی ...


تو همچون نوری و می توانی

عشق ؛ بگسترانی...

۱ نظر
عاشق

رفیق !

این روز ها ، دل م بیشتر یک رفیق می خواهد ... رفیقی که بتوان با او ، هر آنچه در دل است ، در میان گذاشت کسی که به او اطمینان کنم و بگویم ... نا گفته های م را ... بغض های م را ... درد های م را ... خلاصه تمام حرف های خوردنی ام را ... بنشین م در کنارش و کمی اشک بریزم ... و او هم متقابلا درکم کند...بفهمد...اشک های م را از روی گونه ها پاک کند و بگوید ، گریه مکن... اشک نریز ... حال که من در کنارت هستم ...با اشک های ت مرا ... مرنجان ... وقتی من هستم دیگر غصه نخور ... و بعد با لبخندی که بر پهنای صورتش نقش می بندد ، غم ها از دلم بیرون برود ... آنگونه که اصلا غمی نبوده از قبل ...


از یک رفیق توقع زیادی ندارم ... همین که  بشنود ام ... کافی ست ...


می خواهم برای خودم رفیق پیدا کنم ... رفیقی که تمام خصوصیاتی را که گفته ام داشته باشد ... مهربان تر از مادرم باشد حتی ... البته باید بگویم که او را پیدا کرده ام و یا بالعکس او مدت هاست که پیدا کرده است مرا ...

امان از دل غافل خودم ... امان ...


می خواهم این روزها ، بیش از پیش با «مهدی فاطمه» رفیق شوم ...

شما هم امتحان کنید ...


۲ نظر
عاشق

هر آنچه آمد ....

گاهی می شود

که نمی توان با چند جمله کوتاه

احساست را بیان کنی ...

نمی شود ...

باید نوشت ...

بی هوا نوشت ...

بی فکر نوشت ...

هر آنچه آمد ...

همان را نوشت ...

دردی که در دل است ...


از این پس ، اینجا

بیشتر می نویسم ...


۰ نظر
عاشق

دربان !

رضوان دارد

حسرت می خورد

حال دربان حریم تو را ...


+ چه عاشقانه می خواهم ت ...

و چه معشوقانه ، درد فراقم می دهی ...


- رضوان ، دربان بهشت خدا ...

۱ نظر
عاشق

تربت تو ...

خاک کربلا

بر تو چه گذشت که تربت ت

سال ها سجده گاه عاشقان و عارفان شده است ...


+ پای حسین بمانی

   حسینی می شوی !

ح س ی ن

۰ نظر
عاشق

یادگار مادر ...

طواف می کنند فرشتگان

حریمت را ... با چادر مشکی

چادری که یادگار ؛ مادرتان است...



حضرت فاطمه معصومه (س) نمونه کامل عفت، حیا، علم و تقوا بودند

و در عین جوانی از نظر عبادی، علمی و سیاسی نقش خود را

به خوبی در جامعه ایفا کرده و با حرکت به سوی حفظ حریم ولایت و امامت

نشان دادند که زن در همه عرصه ها می تواند، فعال باشد....


چادرت را قدر بدان ...

بانو ... نگاهی ...

۰ نظر
عاشق