حکایت عشق ...

۷۵ مطلب با موضوع «کربلا» ثبت شده است

حضرت عشق


گفتند در این عـشـق ضـروریست فـراق
فــریـاد از ایـن سخن؛ ضـروری تـا کـی؟ 

...

عشق ت را نمی توانم کتمان کنم

هـمـه مـــرا دیــوانــه مـیـخــوانـــن

عاشقِ تو بودن , دیوانه شدن هم دارد

ح س ی ن

یا حسین

عاشق

خجالت کشیده ایی ...


دست مـرا بگیر نـه با دست ، با پَرت

بـی دست کربلا ، نظری جان مادرت

...

گفـتنه انـد کــوچک شده ایی , قــد یـک کــودک شـده ایی

آب های ریخته شده بر روی زمین , تو را از خجالت , آب کرد !


+ رقیه چشمانش به سمت نخلستان بود ...

یا حسین

عاشق

باران




ابـــر ها دیر رسیده اند ...
دیگر صدایی از خیمه ها به گوش نمیرسد !
+ آب روی پهلوان , میان دو رود ، ریخت ...

باران هم , گریه میکند برای خودش ... !
یا حسین
عاشق

نفس هایم ...



میــان روضــه ات , نـفـس م بـالا نیـامد

یــادم آمــد , سیــنــه ات سنگیــن بود

نفس نفس زدن هایت بگوش م آمد ...

ح س ی ن

یا حسین

عاشق

فراق عشق



کاش سمت حرم ت باز شود پنجره ها
بــاز از دوریــت افتـــاده به کارم گره ها
....

تو ، مرا ، یاد درد های م می اندازی

همان درد هایی که با یاد تـــو ، شب را به سحر رسانده ام

دردِ فراق عشق ....


عاشق