سر را که آوردند ، رقیه(س) نگفت ، بابا گرسنه ام ، سیلی خورده ام و ...
تا پدر را دید گفت : بـ ا بـ ا چرا لب هایت اینگونه گشته ؟ موهای سرت چرا سوخته ؟
+ میدانی ؟ ، رقیه(س) پدر را درک میکرد ، عینِ پدر شده بود !
موهایش سوخته و لب کبود ...
+ رقیه(س) بابا گفتنش هم فرق کرد
بــابـا را ایــنــگوـنه مــی گــفـــت :
بـ ا بـ ا
بریده بریده ...
- عاقبتِ لکنت زبان ...
یا حسین