حکایت عشق ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باران» ثبت شده است

دلِ آسمانی ...

آسمان شهرمان این روز ها همچون آسمان دلـم می بـــارد ...


باران می بارد تا دوباره بر تن بی روح شهر ها

جان دوباره ایی ببخشد و لطف خالق را برساند

به گوش بندگان ناشکرش که گاهی فراموش میکنند

او را ...


امــا دلـم مـی بارد ، بـرای دل خـودش !!

دل است دیگر ، گاهی میگیرد و می بارد

رحمتت را شکر ...

عاشق

باران




ابـــر ها دیر رسیده اند ...
دیگر صدایی از خیمه ها به گوش نمیرسد !
+ آب روی پهلوان , میان دو رود ، ریخت ...

باران هم , گریه میکند برای خودش ... !
یا حسین
عاشق